سفارش تبلیغ
صبا ویژن

     شما در عمر شریف و پربارتان بارها فیلم های مختلف، کارتون ها و انیمیشن های زیادی را دیده اید. در بعضی از آن ها از دست قهرمان داستان که مثلاً دست به خرابکاری خاصی زده، عصبانی شده و اگر دست تان به او می رسید، خرخره اش را می جویدید؛ اما در بعضی دیگر، نه تنها به خاطر خرابکاری قهرمان یا قهرمانان داستان، از دست شان عصبانی نشده اید که دل تان هم به حال آن ها سوخته است. این که چرا دل تان در بعضی موارد می سوزد، دلایل روانشناختی دارد و ما قصد پرداختن به آن را نداریم؛ ولی یک  نمونه اش انیمیشن «پَت و مَت» است که گاهی آدم دلش برای این دو کوچولوی بزرگ نما کباب می شود. تصور کنید دو نفر آدم به ظاهر بزرگ، مثلاً می خواهند قفل یک دَر را درست کنند؛ اما رفتارشان به خراب شدن کل خانه منجر می شود یا مثلاً می خواهند پیچ یک دستگاه را محکم کنند؛ ولی نتیجه اش از بین رفتن آن دستگاه و دستگاه های دیگر است. حالا شما در نظر بگیرید اگر جنابان آقایان «پَت و مَت» بخواهند کارهای زیر را انجام بدهند چه اتفاقی رخ می دهد:

- آسفالت کردن خیابان: این که آسفالت خیابان یا دیگر پروژه های عمرانی را به چند پیمانکار می دهند و آن ها پولش را می گیرند و فرار می کنند، بماند؛ اما وقتی کار آسفالت کردن تمام می شود، تازه متوجه می شوند که هنوز زیر سازی خیابان، لوله کشی آب و فاضلاب و سیم کشی برق و تلفن انجام نشده است.   آن گاه «پت و مت» دست به کار می شوند و با کندن خیابان، سیم کشی ها و لوله کشی ها را انجام می دهند. حالا شما از آن خیابان مادر مرده چه تصوری دارید؟

- احداث پل روگذر: اصلاً جریان ساخت پل روگذری که «پت و مت» سازنده ی آن باشند خودش تماشایی است؛ اما وقتی ساخت آن تمام می شود، معلوم می گردد که پل احداثی پیاده رو نداشته و هیچ گُداری هم برایش به خیابان های اطراف پیش بینی نشده است و البته مقداری هم مشکل امنیتی دارد، پیچیدن ماشین های بزرگ روی آن با دشواری و برخورد با گاردریل های اطراف انجام می شود، آسفالت اش به طرف پایین حرکت می کند، شیب اش آنقدر تند است که ماشین ها در هنگام برف و باران در پایین شیب می مانند و آب باران حیران می ماند که از کدام طرف پل می تواند به پایین سرازیر شود.

- متعادل و میزان کردن آمارها: تصور کنید «پت و مت» مشغول مرتب کردن آمارها و ستون های یک نمودار «هیستوگرام» هستند. ستون «تورم» درحال بالا رفتن است. «پت» خودش را به آن آویزان می کند تا از بالا رفتن آن جلو گیری کند؛ ولی موفق نمی شود. شدت بالا رفتن ستون نرخ تورم باعث می شود که او به هوا پرتاب شود و بیفتد روی هیستوگرام «نرخ تولید». شدت افتادن و سنگینی «پت»، ستون نرخ تولید را پایین می آورد. با پایین آمدن این ستون، فنر نمودار «نرخ بیکاری» از جایش در می رود و با شدت تمام به طرف بالا حرکت می کند. آقای «مَت» که روی این نمودار نشسته، به هوا پرتاب می شود و روی آقای «پت» – که روی ستون «نرخ ازدواج» مشغول به کار است – سقوط می کند و هر دو پایین می روند. «پت» عصبانی می شود. یقه ی «مت» را می گیرد و دعوای شان در می آید. آن ها باهم قهر می کنند. «پت» تصمیم می گیرد خواهر «مت» را طلاق بدهد و «مت» هم متقابلاً همین تصمیم را در باره ی خواهر «پت» می گیرد و این گونه می شود که ستون «نرخ طلاق» هم به شدت به طرف بالا میل می کند. نمودار طلاق در حال رفتن به بالا، دست نمودار «آسیب های اجتماعی» را هم می گیرد و با خودش بالا می برد تا تنها نباشد. آقایان «پت و مت» که می بینند بعضی از ستون های نمودار به صورت فزاینده در حال بالا رفتن هستند، کلنگ برمی دارند و به خراب کردن آن ها مشغول می شوند؛ اما فایده ای ندارد. نمودارها همچنان بالا می روند و آن ها را با خودشان به بالا می برند. آن ها که «فوبیا»ی ارتفاع دارند، سرشان گیج می رود و از آن بالا به پایین در می غلتند و از کادر خارج می شوند.

- مذاکرات: یک روز آقای «پت» در مراجعه به صندوق پستی اش، نامه ای دریافت می کند که در آن نوشته شده «ماگروهی هستیم موسوم به 2+3 و اگر شما هم به ما بپیوندید – که باید هم بپیوندید- می شویم گروه 3+3. ما شنیده ایم که شما "هسته" دارید. به همین خاطر باید با ما مذاکره کنید و هسته ها تان را هم دور بیندازید؛ وگرنه به شما حمله می کنیم». آقایان «پت و مت» در جواب شان می نویسند «ما مگر میوه ایم که هسته داشته باشیم؟ اطلاعاتی که به شما داده شده اشتباه است. تازه سلّمنا که هسته داشته باشیم، به شما چه ربطی دارد؟ اصلاً شما کی هستید»؟ گروه 2+3 در جواب می نویسد «نخیر! اطلاعات ما کاملاً هم موثق است و اصلاً هم به شما ربطی ندارد که این موضوع به ما ربط دارد یا ندارد» و «آژانس» می گیرند و گروهی را می فرستند تا بیایند و موضوع را از نزدیک بررسی کنند. آن ها هم می آیند و پس از بازرسی های فراوان- اتفاقاً!- یک هسته ی هلو در شکم «پت» و یک هسته ی آلو هم در شکم «مت» پیدا می کنند. آقایان «پت و مت» هم ضمن اظهار شرمندگی، آمادگی خود را برای شرکت در مذاکرات اعلام می کنند.

در روز اول مذاکرات، «پت» - که سرما خورده - عدسه ای می کند و از شدت آن، سرش به پارچ آب روی میز برخورد می نماید. پارچ هم نامردی نکرده و به طرف خانم «کارتون زشتون» برمی گردد. آب پارچ عرض میز را طی نموده و یکراست از یقه ی آن خانم متشخصه ی مذکوره فرو می رود و جیغ اش را در می آورد. از آن جلسه به بعد، خانم «زشتون» درمی یابد که باید یقه اش را ببندد و یک شال گردن هم بیندازد تا از اتفاقات ناگوار آینده جلوگیری نماید.

دور اول مذاکرات بی نتیجه پایان می یابد و دور دوم فرا می رسید. «پت» که به این دور از مذاکرات خوشبین نیست، به «مت» می گوید «من می دانم که مذاکرات به نتیجه نمی رسد» ولی «مت» می گوید که «حتماً مذاکرات به نتیجه می رسد». آن ها با همان اختلاف، پشت میز مذاکره قرار می گیرند. در حین مذاکره، اختلاف شان بالا می گیرد و بعد هم به زد و خورد می انجامد. «پت» مشت اش را گره می کند و به طرف «مت» پرناب می نماید. «مت» سرش را می دزدد. مشت «پت» سوت زنان به شقیقه ی آقای وزیر امور خارجه برخورد می نماید. آقای وزیر که در بین زمین و هوا معلق است، پایش به میز مذاکره گیر می کند. میز مذکور با همه ی مخلفات اش واژگون می شود و به روی گردن خانم «زشتون» می افتد. اعضای دیگر جلسه که منتظر فرصت هستند، به سر آقایان «پت و مت» می ریزند و کتک مفصلی را به جان شان می نوشانند. جلسه ی مذاکره به هم می خورد و اعضای آن با سر و صدا بیرون می روند. کشور وزیر امور خارجه که در بیرون منتظر نتیجه ی مذاکره است، به شدت برمی آشوبد. به گزینه های روی میز مراجعه می کند. یکی از آن خطرناک هایش را انتخاب می کند و به بهانه ی هسته دار بودن آقایان «پت و مت»، به خانه شان حمله و آن را باخاک بکسان می نماید. در همان حال به گروه 2+3هم زنگ می زند که سریعاً با «آژانس» بیایند و هسته ها را از شکم آقایان مذکور در آورند. آن ها پس از جستجوی بسیار - و با شگفتی تمام- اعلام می کنند که هیچ هسته ای را در هیچ کدام از اشکم های مبارک یافت نکرده اند.

در زندگی «پت و مت» از این نوع وقایع در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... زیاد دیده می شود که طرح نمونه های بالا «مشت نمونه ی خروار» است؛ ولی من حیث المجموع نگارنده که هر وقت فیلم «پت و مت» را می بیند دلش برای خیلی چیزها می سوزد و جزغاله می شود. شما چه طور؟؟

(28/8/92)




تاریخ : شنبه 93/5/18 | 10:51 صبح | نویسنده : بچه شلوغ | نظر